تولستوی در سال ۱۸۲۸م در روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۱۰ از دنیا رفت. او از یک خانوادهی اصیل به دنیا آمد و پس از وفات پدرش تحت سرپرستی پدربزرگش قرار گرفت و به قازان در قفقاز که دارای اکثریت مسلمان بود مهاجرت کرد و کتابهایش را مقدمهای برای مبارزهای طولانی در راه حقیقت و ضد خرافات تدوین کرد. روح پارسایی بر او غلبه داشت به همین خاطر شراب و قلیان را بر خود حرام کرد.
وی کتاب «بررسی و مقایسه بین انجیلهای چهارگانه» را تألیف کرد و در آن حجم تناقضات بین انجیلها را تشریح کرد. تولستوی ادیب مشهور روسی نیازی به تعریف ندارد در میان تمام نسلها و نقاط مختلف جهان شناخته شده است. روایات و کتابهایش اثر شگرفی در فرهنگهای گوناگون بر جای گذاشته است. از مهمترین جوانب شخصیتی ایشان که قابل انکار نیست ارتباط ایشان با اسلام و مسلمانان به لحاظ فکر و عقیده است.
با وجود اینکه کتابهای «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» مشهورترین آثار اوست اما بخش اسلامی – روحی در برخی از آثار دیگرش مشهور نیست البته چنان که بعدا خواهیم خواند خود اذعان کرده است که اینها بهترین نوشتههای او هستند. امت اسلامی (امت فطرت) با کینهتوزی و کدورتهایی روبرو است که امتهای دیگر به آن دچار نشدهاند و از دیر باز تاکنون در راستای پایمال کردن جانب فطری تأثیر اسلام کار شده است.
زیان حملات فکری برای محو هویت اسلامی به مراتب سختتر و شدیدتر از حملات نظامی و سیاسی بوده است و از قرنها پیش این شیوه اساس مبارزه علیه اسلام بوده است. در سال ۱۰۹۵ میلادی پاپ «اوربان دوم» وقتی در میان انبوه مردمی که زیر پرچم صلیب برای جنگ با مسلمانان میرفتند آنان را این گونه توصیف میکند: «انسانهای عجیبی که به سرزمین مسیحیان یورش آوردند و مردم را با شمشیر تسلیم خود کردند؛ هر چه توانستند ویران کردند و سوختند و کلیساها را با خاک یکسان کردند. آنگاه فرزندان مسیحی را ختنه کردند و خون ختنه را بر کلیساها ریختند. شکمهای افرادی را که برای شکنجه و مرگ تدریجی آماده کرده بودند شکافتند...»
این متن یکی از هزاران مورد نفرتانگیزی است که کتابهای دشمنان دین و کسانی که برای زشت جلوه دادن مسلمانان در افکار غربی تلاش میکردند آکنده از آن است و با ابتداییترین قواعد اسلامی تضاد دارد. به علاوه این سخنان میزان فساد کلیسا خواه شرقی یا غربی آن را نشان میدهد که چگونه احساسات مردم را بازیچه قرار دادهاند و مسیحیان را بر ضد اسلام تحریک کردهاند و مهر تأییدی بر همان فرمودهی الهی است که مسیحیان در طول تاریخ موضع کاملا منفی نسبت به اسلام داشتهاند:
«وَلَن تَرْضَى عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ» [بقره: ۱۲۰].
و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمىشوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى. بگو: «در حقیقت، تنها هدایت خداست که هدایت [واقعى] است.» و چنانچه پس از آن علمى که تو را حاصل شد، باز از هوسهاى آنان پیروى کنى، در برابر خدا سرور و یاورى نخواهى داشت.
مختصری از زندگی تولستوی
تولستوی در سال ۱۸۲۸ در روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۱۰ از دنیا رفت. او به یک خانوادهی اشرافی و ثروتمند تعلق داشت که دارای زمینهای زیادی بودند. در آن دوران روسیه کاملا غرق در جنگ با امپراطوری عثمانی و کشورهای اروپایی بود و مشکل «بردگان کشاورز» به عمق جامعهی روسیه نفوذ کرده بود و حرکتهای انقلابی و احیاگرانه هم در اوج خود بود. فساد کلیسای ارتدوکس بیداد میکرد؛ کلیسا به قیصر حکومت مطلق و بیچون و چرا داده بود.
تولستوی سیزده سال بیشتر نداشته که پدرش را از دست داد و پیش از آن مادرش هم از دنیا رفته بود. سپس تحت سرپرستی جدش به قازان در قفقاز که دارای اکثریت مسلمان بود مهاجرت کرد.
وی در سال ۱۸۴۴ وارد بخش مطالعات شرقی در قفقاز شد و زبانهای عربی و تاتاری و ترکی را در کنار زبانهای اروپایی فرا گرفت و با وجود زیادهروی در بازی و سرگرمی از آداب اسلامی و عربی نیست آگاه شد. وی پس از خدمت سربازی به تاتار پیوست و به قازان بازگشت. استاد محمود خفیف در کتاب خود دربارهی ایشان مینویسد: «تولستوی دربارهی اصول دین اسلام تحقیق کرد و قرآن با ترجمهی فرانسوی را خواند». در سن پنجاه سالگی ازدواج کرد و بیبندباری اخلاقی را رها کرد. در این برهه در منطقهای موسوم به سمارا از فرد مسلمانی که محمد شاه نامیده میشد کشاورزی را فرا گرفت و در کتاب-هایش از وی به شخصی امین و پاکطینت یاد کرده است که برای کرامتش ارزش قایل است؛ همسری دارد که هرگاه مهمان وارد خانهاش شود پشت پرده قرار میگیرد و این کار تأثیر عمیقی در برداشت وی از اسلام و مسلمانی بر جای گذاشت و آن را در جوامعی که در دوران بیهودگی و سرگرمی در آن به سر برده بود نیافته است. در این مرحله نوعی پارسایی و ریاضت به زندگی او راه مییابد و باعث میشود مشکلات زیادی در زندگی خانوادگی به ویژه با همسر اشرافیاش ایجاد شود زیرا هر وقت میخواست به کشاورزان و بردگان کمک کند همسرش مخالفت میکرد. وی با الهام از این اوضاع داستانهای «اهل قفقاز»، «خدا میبیند ولی فرصت میدهد» و «زندانی قفقاز» را نوشت و بعدا دربارهی این آثار گفت که اینها بهترین نوشتههای او هستند.
وی پیش از آنکه به سن پنجاه سالگی برسد کتابهای «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را نوشت؛ یکی از ناقدان دربارهی این آثار نوشته است که اینها بخشی از هنر نیست بلکه بخشی از زندگی است. دشواریها مرتب به او ضربه میزدند و باعث میشد همانند کودکی گریه کند و از جمع دوری گزیند؛ افکار زندگی و معنای و هدف از آن در سرش دور میزد و همواره در کشمکش روانی بین پیشینهی مسیحی خود و تأثیری که در قفقاز از مسلمانان گرفته بود روزگار میگذراند.
تولستوی و کلیسا
تلاشهای تولستوی بر آموزههای کلیسا تمرکز کرد و در پایان دههی هشتم قرن هفده کتاب «اعتراف» و به دنبال آن کتاب «نقد دین مبتنی بر نصوص» را تألیف کرد. وی در همین زمان همچنین یکی از مهمترین کتابهای خود را با عنوان «پژوهش و مقایسه بین انجیلهای چهارگانه» را نیز به رشتهی تحریر درآورد و در آن حجم دوگانگی موجود بین انجیلها را تشریح کرد. وی در این کتاب مراحل اعتقادی خود و شک و تردیدی را که به وی دست داده بود توضیح داد و خاطرنشان کرد که این شک و تردید در نتیجهی اعتقاد پیچیدهی ارتدوکس در وی ایجاد شده است زیرا کلیسا هیچ یک از آرمانهای عقلی و قلبی وی را برآورده نکرده است.
تولستوی در تمام این آثار به شدت و با شجاعت به باورهای کلیسا حمله کرد و این مسأله بر کسی پوشیده نیست؛ وی نشان داد که بسیاری از این باورها عین بتپرستی است و عالمان دینی همگی خودکامهاند و احساسات مردم را به بازی گرفتهاند.
تولستوی بر این باور بود که کلیسا از روح حق کاملا به دور است زیرا مخالف آن است که مردم در فهم اصول دین به عقلشان اعتماد کنند. کتابهای وی مقدمهای شد برای مبارزهی طولانی در راه حقیقت و بر ضد خرافات؛ روح پارسایی بر او غلبه کرد به طوری که شراب و قلیان را بر خود حرام کرده بود. در این مرحله تولستوی در برابر دو دشمن قرار میگیرد: کلیسا که با قدرت تمام با کتابهایش مخالفت کرد و مانع انتشار آن شد و تهدید کرد که هر کس صفحهای از آن را هم بخواند شدیدا مجازات خواهد شد و پس از آن شخص تولستوی را نیز تهدید کردند. دشمن دوم نخبگان سکولار افراطی بودند که آموزههای دینی را تحقیر میکردند و پیشرفت را در گروه نفی ایمان و کنار گذاشتن تمام مسایل غیبی و اعتماد به دانش نوین می-دانستند. اما این موانع نتوانست موضع ثابت ایشان را تغییر دهد بلکه بیش از گذشته به ایمانش پایبند بود.
فطرتگرایی
تولستوی در سال ۱۸۸۱ از موسکو به منطقهی سمارا بازگشت و قتل عام اهالی قفقاز و آوارگی مردم آن-جا را مشاهده کرد؛ از سوی دیگر وی شاهد بود که کلیسا در برابر این جنایات ساکت است و چه بسا آن را تحریک میکرد. حجم جنایت به حدی بود که یکی از قبایل شرکسی موسوم به «شابسوج» پس از حملهی بیرحمانهی ارتش روسیه به طور کامل به سمت آناتولی آواره شدند. تعداد این افراد به یکصد هزار تن میرسید که شصت هزار نفرشان در حین جنگ و در مسیر راه کشته شدند و هنوز هم در دو طرف راه-های منتهی به دریای سیاه و ترکیه قبرهای آنان دیده میشود و شاهدی بر جنایات ددمنشانهی روسیه بر ضد مسلمانان است.
در این برهه تولستوی داستان مشهور «حاج مراد» را نوشت و در آن واژههای عربی و اسلامی همانند مرشد، مرید، امام، غزوه، شریعت و طریقت و نامهایی چون جمیل بک، محمد، حمزه را با تلفظ روسی آن آورده است و در آن بسیاری از نمونههای شجاعت بر اساس همکاری و از خودگذشتگی در راه عقیده را ذکر کرده است که مجموعا از زیباترین داستانهایی است که در این زمینه نوشته است. آوازهی تولستوی در همه جا پیچید و نامههای زیادی با افراد گوناگون رد و بدل کرد؛ یکی از این افراد شیخ محمد عبده بود که ظاهرا احساس کرد تولستوی به فطرت نزدیک شده است و خطاب به او نوشت: «خداوند تو را به سوی فطرتی هدایت کند که مردم را بر آن سرشته است و تو را به سمت هدفی رهنمون شود که بشر را به سوی آن هدایت کرده است. وقتی به دین نگاه کردی پردههای تقلید را دریدی و به حقیقت توحید پی بردی؛ صدایت بلند کردی و مردم را به سوی چیزی که خداوند تو را به سوی هدایت کرده بود دعوت کردی و با عمل پیشاپیش آنان حرکت کردی تا آنان را به سمت هدایت راهنمایی کنی».
فکر توحید در قلب تولستوی ریشه دواند؛ او با تمام مخالفانش درافتاد و مشکلاتش با روحانیون و کلیسا افزایش یافت بنابراین با جرأت نوشت: «این حقیقتی است که کلیسای موسوم به کلیسای ارتدوکس آن را انکار میکند؛ بر این باورم که آموزههای کلیسا به لحاظ نظری دروغی آشکار و زیانبار است و در عمل نیز مجموعهای از خرافات و پندارهای پست و بیارزش است. در وصیتنامهام به نزدیکانم نوشتهام وقتی مُردم نگذارند کاهنی به من نزدیک شود و پیکرم را به سرعت و بدون اینکه دست کاهنی به آن برسد دفن کنند. همهی اسرار دینی شبیه جادوی پست و بیارزش است اما من به خدایی ایمان دارم که روح و خاستگاه و اصل و اساس همه چیز است. بر این باورم که ارادهی خدا در آموزههای مسیح برای انسان کاملا آشکار است. این منتهای بیدینی است که خدا را معبودی تصور کنی که برای او نماز میخوانی. من نمیتوانم به این فکر بازگردم همانند پرندهای که نمیتواند پس از پرواز به شکنج تخمی که از آن بیرون آمده است باز گردد».
در حقیقت این احساس فطرتگرایی از زمان جوانی در وی وجود داشت و در کتاب «اعتراف تولستوی» آورده است که وی در سن هجده سالگی احساس میکرد که شعایر دینی که به جای میآورد و نشست و برخاستهایی که به قصد بندگی و احترام در نمازش انجام میدهد هیچ دلیلی ندارد و دیگر نمیتواند به دروغگویی علیه خود ادامه دهد به همین خاطر از آن دست کشید.
این جملات به هیچ وجه از اعتقادات اسلامی خارج نیست و دلایل و شواهد زیادی وجود دارد که وی در اواخر عمر اسلام آورده است. استاد محمود نجیری به نقل از وی میگوید: «شریعت قرآن به زودی بر جهان حکمفرما خواهد شد تا با عقل و حکمت همخوانی داشته باشد؛ من این حقیقت را فهمیدم و دانستم آن-چه بشریت به آن نیاز دارد شریعت آسمانی است که حق را به کرسی بنشاند و باطل را از میان بردارد. شریعت اسلامی به سادگی فراگیر خواهد شد زیرا با عقل همخوانی دارد و با حکمت و عدالت آمیخته است. این افتخار برای محمد (ص) کافی است که امت خوار و زبونی را از چنگال اهریمن عادات زشت رها کرد و راه رشد و ترقی را بر آنان هموار کرد. من یکی از شیفتگان محمد (ص) هستم کسی که خدای واحد او برگزید تا آخرین فرستادهی آسمانی به زمین باشد».
این نص به هیچ وجه تأویلبردار نیست و مسلمانی وی را به خوبی نشان میدهد اما شرایط خانوادگی و وضعیت سیاسی و اجتماعی و تلاش کلیسا این هویت را محو کرده است.
استاد نیجری همچنین میگوید: «در آن زمان همهی پیروان عقیدهی اسلامی و عقاید دیگر خارج از دین خطاب میشدند و دارای حقوق محدود بودند. قانون هر فرد ارتدوکسی را که اسلام میآورد به شدت مجازات میکرد و چه بسا رازش همین باشد که وی زمانی که به سن پیری هم میرسد تدابیری بر ضد وی و خانوادهاش اتخاذ میشد و برخی از پژوهشها نشان میدهد پسر کوچکش میخاییل که سالهای آخر عمرش را در مراکش سپری کرد مسلمان بود».
پایان
چیزی که بر پایداری تولستوی بر عقیدهی توحید و ایمان به رسالت محمد (ص) تأکید میکند آن است که وی مجموعه کارهای بزرگش را در کتاب «حکمتهای محمد» پایان برد. این کتاب در سال ۱۹۱۰ یعنی همان سال وفاتش به چاپ رسید. وی در مقدمهی کتاب دربارهی اسلامی که محمد (ص) آورده است میگوید: «این دینی است که اعتقاد اصلیاش بر آن است که خدا یکتا است و معبوی جز او نیست و به همین خاطر پرستش اربابان فراوان جایز نیست؛ خداوند رحیم و عادل است و سرنوشت نهایی انسان به خود او بستگی دارد. اگر بر اساس شریعت الهی عمل کند در آخرت پاداش فراوان میبرد و اگر مخالف شریعت و بر اساس هوا و هوس عمل کند در آخرت به شدت مجازات میشود. در این دنیا همه چیز نابود میشود و چیزی جز خدای لایزال باقی نمیماند».
ظاهرا وی پس از تأمل در قرآن به احادیث نبوی روی میآورد و جنبهی فراگیری اسلام را در ذهن او تقویت میکند از جمله آن احادیث:
«اللهم ارزقنی حبک وحب من ینفعنی حبه عندک» [ترمذی: ۳۴۹۱]. خداوندا محبتت را به من ارزانی دار و محبت کسانی که محبتش با تو به من سود میرساند.
«لا یؤمن أحدکم حتى یحب لأخیه ما یحب لنفسه» [بخاری ومسلم]. هیچ یک از شما ایمان نمیآورد مگر آن-چه را که برای خود دوست دارد برای برادرش نیز دوست بدارد.
«قل الحق وإن کان مراً» [احمد در مسند]. حق را بگو اگر چه تلخ باشد.
در حقیقت این گونه احادیث لکههای سیاهی را که مسیحیت به دامن اسلام چسبانده است پاک میکند و نشان میدهد که اسلام دین محبت است نه دین شمشیر. تولستوی احادیث زیادی را به ویژه پیرامون ساخت جامعهی یکنواخت مبتنی بر محبت و احترام ذکر میکند از جمله:
«الجلیس الصالح خیر من الوحدة، والوحدة خیر من جلیس السوء، وإملاء الخیر خیر من السکوت، والسکوت خیر من إملاء الشر» [حاکم در مستدرک: ۵۴۶۶].
همنشین نیکو بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد است. گفتن بهتر از خاموشی است و خاموشی بهتر از سخن ناپسند است.
«إنما النساء شقائق الرجال» [احمد در مسند]. زنان پارهی تن مردان هستند.
«اتقِ الله ولا تحقرن من المعروف شیئاً، ولو أن تفرغ من دلوک فی إناء المستسقى، وأن تلقى أخاک ووجهک إلیه منبسط»
از خدا بترس و چیزی از نیکی را فروگذار مکن اگرچه با دلو خود در ظرف آب بریزی و با روی گشاده با برادرت دیدار کنی.
«إیاک وإسبال الأزرار، فإن إسبال الأزرار من المخیلة ولا یحبها الله»
پاچه شلوار را دراز مکن که نوعی غرور است که خدا دوستش ندارد.
«وإن امرؤٌ شتمک وعیرک بأمر هو فیک، فلا تعیره بأمر هو فیه، ودعه یکون وباله علیه، وأجره لک ولا تسبن أحداً» [احمد در مسند].
اگر کسی به خاطر عیبی که داری تو را سرزنش کرد تو او با به خاطر عیبی که دارد سرزنش مکن او را به حال خود بگذار که پاداش این کار از آن توست به کسی دشنام مگو.
احادیثی که تولستوی در کتابش آورده است به شدت بر او تأثیر گذاشته است؛ بوستانی پر از گلهای زیبا است که همه به خوشاخلاقی و برخورد زیبا با مردم دعوت میکند و این جملات تأثیر شگرفی بر ایمانش گذاشته است. او به یقین دانست که مسحیتی که به آن فرا میخوانند هیچ شباهتی با آموزههای ناب مسیح ندارد و همهی پیامبران و آخرینشان محمد (ص) بر شیوهی واحدی بودهاند که هیچ اختلافی در آن نیست.
تولستوی در برخی مسایل به دقت مینگرد و برخی از اسباب فساد در جامعه را ناشی از بیعفتی زنان و بیاحترامی به شوهران میداند؛ وی در راستای ساخت خانوادهی اصیل بر اساس زن صالح تلاش میکند و این امر در جوامع مسیحی و دیگر جوامع کاملا شگفتانگیز است.
وی فروپاشی خانواده را به باد انتقاد میگیرد و دربارهی طبیعت جامعهی غربی میگوید: «همسران مردم را میفریبند و وانمود میکنند که با هم زندگی میکنند اما هر یک به گونهای به دیگری خیانت میکند در عین حال مسلمانان را به خاطر چند همسری به باد انتقاد میگیرند».
پرداختن به این گونه مسایل بدون شک دغدغهی مسلمانی و نگرشهای اسلامی در عمق جان وی را نشان میدهد به ویژه در اواخر عمر که مسلمان از دنیا رفته است.

نظرات